شب یلدا رفته بودیم خونه بابا. چقدر جای چهار نفر خالی بود. مامان، زن عمو، عمه جون و مامان بزرگ. همه ش تصور میکردم اگه هرکدوم از اونا بودن الآن فضا چجوری بود و چیکار میکردن و چی میگفتن. چقدر ساکت بود خونه. عمو و عمه و مهسا هم بودن اما بازم ساکت بود. تنها صدای خنده و جیغ نگار گاهگداری سکوت خونه را میشکست.
تنها کاری که از دستم برمیومد این بود که یه فاتحه برای همشون بخونم و بگم "یلدا مبارک".