دفتر خاطرات

دلم را به رنگهای سرخ و نارنجی غروب سپردم تا در هوای دل انگیز شقایقهای زیبایش پر از حسی تازه شوم

دفتر خاطرات

دلم را به رنگهای سرخ و نارنجی غروب سپردم تا در هوای دل انگیز شقایقهای زیبایش پر از حسی تازه شوم

مشخصات بلاگ

اینجا فقط یک دفترچه خاطرات شخصی است. شاید کسی از نوشته هایم نه سردربیاورد و نه حتی خوشش بیاید.
فقط مدتی بود چیزهایی به ذهنم میرسید که دوست داشتم بنویسم، این شد که این دفتر را ساختم.

آخرین مطالب

۱ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

شب یلدا رفته بودیم خونه بابا. چقدر جای چهار نفر خالی بود. مامان، زن عمو، عمه جون و مامان بزرگ. همه ش تصور میکردم اگه هرکدوم از اونا بودن الآن فضا چجوری بود و چیکار میکردن و چی میگفتن. چقدر ساکت بود خونه. عمو و عمه و مهسا هم بودن اما بازم ساکت بود. تنها صدای خنده و جیغ نگار گاهگداری سکوت خونه را میشکست. 


تنها کاری که از دستم برمیومد این بود که یه فاتحه برای همشون بخونم و بگم "یلدا مبارک".